استوار دوم شهید معین زارع از مأموران پلیس نرماشیر شهرستان بم در استان کرمان، ۲۲ ساله بود که به شهادت رسید و پیکرش ۱۵ اردیبهشتماه سال ۱۳۹۴ در شهرستان کرمان تشییع شد و در گلزار شهدای این شهر و همانجایی که نشان داده بود به خاک سپرده شد. استوار شهید شش ماه قبل از آن در جریان درگیری با اشرار مسلح مجروح شد و بعد از چند عمل جراحی به دلیل شدت جراحت در بیمارستان سیدالشهدای کرمان به شهادت رسید. پس از شهادت معین، پدر شهید به درخواست بنیاد شهید کرمان سوابق کاری خود را متوقف کرد تا از حقوق شهید برخوردار شود، اما نهتنها این حقوق برقرار نشد، بلکه حقوق و مزایای خودش هم از دست رفت. آنچه در ادامه میآید گفتگو با پدر و مادرش حمید و حکیمه زارع است.
خانم زارع! بفرمایید فرزندتان در کدام بخش فرمانده انتظامی خدمت میکرد؟
فرزند شهیدم معین زارع، ۲۲ ساله، از کادر انتظامی و در واحد اطلاعات شهرستان نرماشیر شهرستان بم مشغول فعالیت میکرد که در جریان عملیات پلیس علیه اشرار مسلح به شهادت رسید. معین همیشه عشق به دفاع از وطن داشت و به دلیل همین عشق خود تصمیم گرفت عضو فرمانده انتظامی شود که رسته او اطلاعات اعلام شد و در همان سمت ماند تا اینکه به شهادت رسید.
این حادثه در چه سالی و چگونه رقم خورد؟
حادثه سال آذرماه سال ۱۳۹۳ اتفاق افتاد. شب حادثه به واحد عملیات خبر رسیدهبود اشرار مسلح در فعالیت هستند و معین به همراه مأموران وارد عمل شدند که به دلیل اصابت گلولهای به قسمت ران پای راستش مجروح و به بیمارستان پاستور بم منتقل شد. شدت گلوله به حدی بود که استخوان را تخلیه کردهبود. بعد از آن، تلاش پزشکان برای نجات معین به جریان افتاد، اما گفتند تلاشها ثمر نداشته و معین به شهادت رسیدهاست. آنگونه که به ما خبر دادهاند در حال انجام مراحل قانونی بودند تا خبر شهادت را به ما اعلام کنند که پزشکان متوجه میشوند معین دوباره احیا شدهاست. پزشک معالج بعداً به ما گفت این فقط معجزهای بود که معین برای چند ماه کنار ما بماند و بعد به شهادت برسد. بعد معین به بیمارستان سیدالشهدای کرمان منتقل شد و تحت درمان قرار گرفت. فرزندم معین هشت بار تحت عمل جراحی قرار گرفت تا اینکه در آخرین عمل که ۱۵ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۴ برای ترمیم مغز استخوان انجام شد، به شهادت رسید.
همرزمانش درباره آخرین مأموریت چه گفتند؟
آنگونه که همرزمش به ما گفت آن شب معین غسل شهادت میکند و نماز شبش را میخواند. دوست معین از او سؤال میکند چه شده که امشب این قدر گریه میکنی؟ معین میگوید شاید امشب آخرین مأموریت من باشد که همان لحظه خبر میرسد اشرار مسلح فعال شدهاند که راهی مأموریت میشود و حادثه اتفاق میافتد. معین علاقه شدیدی به رهبر انقلاب داشت، به طوری که همیشه عکس رهبر روی قلبش بود. یکبار که در جریان درگیری دیگری گلوله به سمت راست سینهاش برخورد کردهبود. معین به من گفت، چون عکس رهبر را روی قلبش نگه میدارد، گلوله به قلبش اصابت نمیکند که هنوز عکس را به یادگار نگه داشتهام.
درباره آخرین وداع با معین هم بگویید؟
آخرین بار معین را بوسیدم و با خنده خانه را ترک کرد. گفت که شاید دیداری دوباره نباشد. بعد از رفتنش وقتی وارد خانه شدم، تب و لرز کردم. قلبم گواهی داد دیگر بر نمیگردد. به پدرش گفتم معین شهید میشود. وقتی هم که او را غسل میدادند با پیکرش وداع کردم. مردی که معین را غسل میداد، مدام صورت معین را میبوسید. لبخندی به لب داشت که شهیدانه بود. آن مرد میگفت من فقط آب را روی پیکر شهید میریختم. متوجه میشدم که کسی پیکر شهید را جابهجا میکند و من فقط روی پیکرش آب میریزم.
روزی هم که داشت به اتاق عمل میرفت سه بار به داخل اتاق رفت و برگشت و حلالیت طلب کرد. به پدرش گفت که من خیلی شما را اذیت کردم و درخواست بخشش کرد. خم شد تا پای پدرش را ببوسد که پدرش مانع شد، به هر حال برای آخرین بار زیر قرآن عبور کرد و وارد اتاق عمل شد. قبل از آن همیشه به من میگفت که از خدا خواستهام به شهادت برسم. قبل از رفتن به اتاق عمل هم میگفت میخواهم در همان عمل بروم شهید شوم. او همیشه شهادتش را از امامرضا طلب میکرد. آن روز عمل سختی در پیش بود. پنج ساعت بعد به دلم الهام شدم انگار حادثهای در راه است. نمیتوانستم روی پایم بایستم و مدام میافتادم تا اینکه در اتاق عمل باز شد و او را در حالی که بیهوش روی تخت بود، از مقابلم عبور دادند و به اتاق مراقبتهای ویژه بردند. رو کردم به همسرم و گفتم معین شهید شدهاست. گفت از کجا میدانی؟ گفتم که لبخند روی لبش نشان میداد شهید شدهاست. همان طور که خودش میخواست شهید شد. چند دقیقه نگذشته بود که خبر دادند معین به شهادت رسیدهاست.
با شهادت معین چگونه کنار میآیید؟
ما معین را در راه اسلام و امامحسین دادیم. با این حال بعد از رفتن معین برای من و پدرش سخت شدهاست. پسر دیگرم هم مرزبان ارتش است که در شهرستان خاش خدمت میکند. او برادر کوچک معین است که دور از ما خدمت میکند و هر چه تلاش کردهایم به کرمان منتقل شود، فایده نداشتهاست. پسرم نگران من و پدرش است و با اینکه خانواده شهید هستیم به خواستهمان توجه نمیشود. با اینکه کسی نیست به ما کمک کند، میخواهم امام حسین پارتیمان باشد، چراکه در حال حاضر به حضور فرزندمان احتیاج داریم. همین امروز پدرش برای کشیدن بخیههای دستش به بیمارستان رفتهاست. او دو عمل جراحی دست کرده و کسی را نداریم همراهش باشد با این حال خودم به سختی از شوهرم مراقبت میکنم. عصبهای دستش دچار عارضه شده بود به طوری که نمیتوانست لباس بپوشد یا چیزی بردارد، با این حال پزشک معالجش هم که فرزند شهید است برای درمان او تلاش میکند. شوهرم سکته و عمل جراحی هم قلب کردهاست. همان زمان معین از پدرش خواستهبود، دیگر سر کار نرود. گفته بود خودش پدرش را بیمه میکند و هزینهاش را میدهد که به شهادت رسید. بعد از شهادت معین، با مستمری ۴ میلیون تومانی که پلیس میدهد زندگیمان را سپری میکنیم. یک میلیون آن را برای کمک به نیازمندان میدهم. بقیه مستمری برکت شهیدانه دارد، به طوری که مردم میگویند با این ۳ میلیون چطور زندگی میکنید؟
درباره شهادتش به شما چه گفته بود؟
معین همیشه با دوستانش به گلزار شهدا میرفت. بعد از اینکه مجروح شد یک روز همراه هم به گلزار شهدا رفته بودیم. او با عصا راه میرفت. هنوز حاج قاسم به شهادت نرسیدهبود. آن روز نوک عصایش را روی زمین گذاشت و گفت اگر شهید شدهبودم اینجا مزار من بود. گفتم دوباره من را اذیت میکنی؟ گفت روزی میرسد یک شهید والا مقامی میآورند که اینجا مثل زیارتگاه میشود. وقتی به شهادت رسید از من سؤال کردند معین را کجا دفن کنیم؟ ما محل دفن شهادت معین را نشان ندادیم که ببینیم چه جایی دفن میشود. دیدیم معین را دقیقاً همان جایی که گفتهبود، دفن کردند. جایی مقابل مزار حاج قاسم که حالا زیارتگاه شدهاست.
درخواست پدر شهید برای برقرار شدن حقوق فرزند شهیدش
درباره مشکلاتی که نسبت به قطع حقوق خودتان و فرزند شهیدتان ایجاد شده توضیح دهید؟
من راننده اتوبوس بینشهری بودم و ۲۰ سال در جادههای کشور رانندگی میکردم. در این مدت همسرم برای سه فرزندمان هم پدر بود و هم مادر بود. وقتی معین سال ۸۴ به استخدام پلیس درآمد، کمکخرج زندگیمان بود. معین عشق شهادت داشت تا اینکه بعد از درگیری با قاچاقچیان مجروح شد. باور دارم وقتی در آبانماه ۱۳۹۳ در جریان درگیری با اشرار مسلح مجروح شد، شهادتنامهاش امضا شده بود، اما خواست خدا بود که تا چند ماه دیگر بین ما بماند و بعد از چند عمل جراحی در بیمارستان شهرستان کرمان به شهادت برسد. بعد از شهادت معین، بنیاد شهید کرمان به من اعلام کرد کارت هوشمندم را باطل و بیمهام را قطع کنم، چراکه حقوق و مزایای شهید به ما تعلق میگیرد. ما برای انجام امور قانونی به کمسیون ۱۹۲ و ۱۴۰ و کمیسیونها دیگر مراجعه کردیم و رأی گرفتیم و همه هم رأی دادند که تحت تکفل شهید قرار گرفتهایم. حقوق معین، دو ماه به کارت شهید واریز شد، اما بعد از آن به صورت ناگهانی قطع شد و تاکنون هم برقرار نشده است. آن زمان من بیمه خودم را قطع کرده بودم و هیچ حقوقی هم نداشتم، برای همین برای برقرار شدن حقوق فرزند شهیدم به همه سازمانها مراجعه کردم، اما هیچ نتیجهای نگرفتم. یکبار اعلام شد مالک خودروی سنگین هستم در صورتی که راننده اتوبوس بینشهری بودم و از خودم خودروی سنگینی نداشتم.
در این باره چه پیگیریهایی انجام دادید؟
بعد از آن به ما اعلام شد در دیوان عدالت طرح شکایت کنیم که شکایت را مطرح کردیم. رویه قانونی هم بسیار طولانی بود، با این حال در رأی صادر شده اعلام شد بر طبق نظریه کمیسیون، ماده ۱۶ به ما تعلق نمیگیرد. کمیسیون ماده ۱۶ مربوط به امور جانبازان بود و اصلاً ارتباطی به وضعیت ما نداشت! سرهنگ مقصودی، نماینده پلیس در امور مجلس موضوع را پیگیری کرد و اعلام شد بررسی موضوع اصلاً در صلاحیت کمیسیون ماده ۱۶ نبوده است. بعداً متوجه شدم دیوان عدالت براساس اظهارات یکی از کارکنان بنیاد شهید نظر داده که، چون شهید مجرد بوده و سن پدرش زیر ۶۰ سال است، هیچ حقوق و مزایایی به خانوادهاش تعلق نمیگیرد!
این پیگیری همچنین ادامه داشت تا اینکه وقتی شهید رئیسی به کرمان آمد، نامهای نوشتم و موضوع را مطرح کردم که نماینده شهید رئیسی در بنیاد شهید اعلام کرد حقوق شهید باید برقرار شود. همه مستندات را ارائه دادم که اعلام شد باید تأییدیه حفاظت و بازرسی فراجا گرفته شود که همه مستندات تأیید شد تا اینکه دو سال قبل راهی تهران شدم و به بنیاد شهید رفتم، اما فایدهای نداشت. پس از آن به دیدار سردار بنیاسد، فرمانده یگانهای انتظامی و حفاظتی فراجا رفتم. بعد از هشت سال دوندگی به من اعلام شد براساس اعلام مجلس، حقوق و مزایا به شهدای مجرد تعلق نمیگیرد! سؤال کردم که با علم به این موضوع، چرا بیمه من باطل شده است که جوابی به من داده نشد، برای همین راهی کرمان شدم. همان شب معین به خوابم آمد و گفت که راضی نیست به دنبال این موضوع بروم. فرزند شهیدم همیشه مراقب من است و همیشه حضورش را احساس میکنم.
سرانجام این تلاشها چه شد؟
بعد از آن قید همه چیز را زده بودم تا اینکه یکبار که همراه خانواده شهدا به دیدار مقام معظم رهبری رفته بودیم، موضوع را مطرح کردم که از دفتر رهبر پیگیری کردند. یک روز بعد تماس گرفتند و گفتند حقوق شهید برقرار شده است. وقتی بررسی کردم، دیدم حقوق برقرار شده، اما اجازه برداشت نداریم و حساب مسدود است! وقتی از طریق اداره پلیس پیگیری کردم، اعلام شد این مبلغ تا ۱۰ سال به حساب شهید واریز میشود و اجازه برداشت داده نمیشود و بعد از ۱۰ سال هم به خزانه دولت عودت داده میشود. در حال حاضر هم با مستمری که پلیس به حساب ما واریز میکند گذران زندگی میکنیم.
پسر دیگرم سال ۹۸ به استخدام نیروی زمینی ارتش درآمد و بعد از آموزشی در خاش و منطقه عملیاتی زابل به خدمتش ادامه میدهد. ما الان نیاز به مراقبت داریم، اما کسی نیست از ما مراقبت کند. او باید هر دو یا سه ماه در پادگان خاش باشد و ۱۵ روز به مرخصی میآید. خواسته ما این است به او انتقالی بدهند که به کرمان منتقل شود تا بتواند به امور ما رسیدگی کند.
منبع: روزنامه جوان