۲۱:۱۹ ۱۱ مرداد ۱۴۰۳

امروز با همه روز‌های تهران فرق دارد. مردم برای تشییع مهمانشان آمده اند؛ اسماعیل هنیه. برای اینکه بتوانیم پشت رهبر معظم انقلاب نماز بخوانیم، ۶ و نیم صبح به میدان فردوسی می‌رسیم. به سمت دانشگاه تهران می‌رویم. همانجا که دو ماه قبل هم برای شهید جمهور عزیزمان آمده بودیم.

ایرانی هستیم؛ راه و رسممان مهمان‌نوازی

پیرزنی به زحمت با عصا قدم‌های کوتاهی برمی‌دارد و سخت راه می‌رود. از خیابان وحدت اسلامی آمده است. قبلا پای ثابت راهپیمایی‌ها بوده ولی دوسالی است که از پادرد نمی‌تواند قدم از قدم بر دارد و در هیچ مراسمی شرکت نمی‌کند. وقتی می‌پرسم چرا به این سختی آمدید، بغض می‌کند و می‌گوید: «مهمان بود خانه ما. باید می‌آمدم. از دیروز که شنیدم گفتم هر طور شده باید بروم.» پیرزن طاقت نمی‌آورد اشکش سرازیر می‌شود و با گریه برای آمدن امام زمان (عج) دعا می‌کند. آمین گوی دعایش می‌شویم و به سمت دانشگاه حرکت می‌کنیم. به خیابان قدس که می‌رسیم، به سمت بالا هدایتمان می‌کنند. درب ورودی اول برای آقایان در نظر گرفته شده و درب ورودی بعدی برای خانم‌ها. در طول خیابان کنار نرده‌های دانشگاه خانم‌های مسن نشسته‌اند. راه طولانی است وحتما توان حرکت نداشته‌اند ولی مقید هستند به مهمان نوازی. خودشان را رسانده‌اند برای بدرقه مهمانشان.

عطر «هنیه» همه جا منتشر شده

داخل دانشگاه که می‌شویم صدای شاعری می‌آید. 

هنیه رفت در ظاهر ولی باورکن اسراییل!

حماس است آن که خواهد ماند، اما تو نمی‌مانی

مردم با شعر حماسی به شور آمده‌اند و پرچم‌های فلسطین، لبنان و ایران را در هوا می‌چرخانند. یاد جمله دختر شهید طهرانی افتادم که می‌گفت: شهادت پدرم مثل شیشه عطر بود که بعد از شکستنش همه جا را معطر کرد. حالا عطر هنیه همه جا را پرکرده است. اسماعیل هنیه با اقتدار، شهادت پسران و نوه‌هایش را افتخار می‌دانست، حالا مردم شهادت هنیه را مایه اقتدارمسلمانان و ذلت رژیم صهیونیستی می‌دانند.

افزایش آگاهی و اطلاعات:   هشدار، در این شهرها پشه دانگی در کمین شماست/ سفر نکنید!

شهادت زیباترین مرگ است

همه به سمت جایگاه می‌روند تا برای نماز آماده شوند. در میانشان چشممان به مردی می‌خورد که یک پا ندارد و با عصا راه می‌رود. دیروز صبح خبر شهادت را شنیده‌است. شرکت در مراسم تشییع هنیه را کمترین کاری می‌داند، برای مهمانی که همه اعضای خانواده‌اش شهید شده‌اند. می‌گوید: «ناراحتم که مهمان ما بود. ولی خوشحالم که به بهترین شکلی که ممکن بود، از دنیا رفت.»

بکشید مارا…

به سمت جایگاه خانم‌ها می‌روم. خانم مسنی را می‌بینیم که پرچم ایران را دور سرش بسته است. پرچم فلسطین را روی شانه‌اش بسته و شالی را با عکس حاج قاسم دور گردنش انداخته است. از شهرک اندیشه شهریار آمده است. مسافر اربعین است و موقع گرفتن ارز اربعین خبر شهادت هنیه را شنیده است. با اقتدار می‌گوید: «همین الان اگر اعلام کنند، من حاضرم خودم برای جنگ به فلسطین بروم و هر کاری از دستم بربیاید انجام بدهم. به قول امام خمینی (ره) بکشید مارا. ملت ما بیدار‌تر می‌شوند.»

نوزاد من از نوزادان غزه عزیزتر نیست

صحبتهایمان که تمام می‌شود، چشمم به مادری می‌افتد که در گرمای نزدیک ۴۰ درجه تهران نوزادش را در بغل گرفته است. نوزادش ۳ ماه بیشتر ندارد و در بغل مادر بی‌تابی می‌کند. وقتی از مادر سوال می‌کنم سختتان نبود با نوزاد آمدید؟ با جوابش دلمان را گره می‌زند به نوزادان غزه و می‌گوید: «هر چقدر هم سخت باشد از نوزادان غزه که بیشتر سختی نمی‌کشد. چون نوزاد دارم خودم را جای مادران غزه می‌گذارم.» همانطور که بچه را آرام می‌کند می‌گوید: «ما به فرمایش رهبرمان، خونخواه اسماعیل هنیه هستیم و ان شالله انتقامش را خواهیم گرفت.» تنهایش می‌گذاریم تا بچه‌اش را آرام کند.

افزایش آگاهی و اطلاعات:   این روان‌شناسان عامل طلاق هستند!

ترور؛ چاره دشمن بیچاره

چشممان به خانمی می‌افتد که کمی ظاهرش با بقیه متفاوت است. کنارش می‌نشینیم و لحظاتی با او هم صحبت می‌شویم. وقتی برای کار مالی به بانک رفته، خبر شهادت اسماعیل هنیه را شنیده بود. می‌گفت همانجا از ناراحتی گریه کردم. از زمان طوفان الاقصی با هنیه آشنا شده بود وشخصیت اسماعیل هنیه را ستایش می‌کرد. ترور اسماعیل هنیه را از سر ضعف رژیم صهیونیستی می‌دانست و می‌گفت: «وقتی دشمن ضعیف می‌شود، از سر استیصال دست به ترور می‌زند، چون چاره دیگری ندارد.» شنیدن این کلمات از زبان این دختر جوان هم برایم عجیب بود هم جذاب. جوانان سرزمین‌مان با هر ظاهری که باشند، دشمن‌شان را خوب می‌شناسند و در مقابلش احساس ضعف نمی‌کنند.

رهبر معظم انقلاب: به قلّه‌ها نزدیک شده‌ایم

از دختر جوان خداحافظی می‌کنیم. می‌خواهیم از پله‌ها به سمت پایین برویم که صدای خانمی توجهمان را جلب می‌کند. به همراهش می‌گوید: «هنیه چه سعادتی داشت که آقا برایش نماز می‌خواند.» همانجا میخ کوب می‌شویم. سر صحبت را که باز می‌کنیم، حاج خانم از دیروز تعریف می‌کند: «ساعت ۷ صبح دوستم به من زنگ زد. گریه می‌کرد. گفتم چه شده؟ شهید حاج محسن پیکرش پیدا شده؟ گفت نه. اسماعیل هنیه شهید شده است. اولین کلمه‌ای که به زبانم آمد انالله و اناالیه راجعون بود. به دوستم گفتم به قول حضرت آقا ما در حال رسیدن به قله هستیم و باید سختی راه را تحمل کنیم. هر چه به نوک قله نزدیک‌تر می‌شویم راه سخت‌تر می‌شود.» صحبتش که به اینجا می‌رسد، در دلمان احساس شعف داریم. پس ان شالله مردم غزه به فتح قله نزدیک هستند.

افزایش آگاهی و اطلاعات:   عملیات وعده صادق سربلندی جهان اسلام

آموزش دیدم که به غزه اعزام شوم

مداحی میثم مطیعی شروع می‌شود. خانمی به پهنای صورت اشک می‌ریزد. دلمان نمی‌آید از کنارش بگذریم. دلش از رفتن هنیه به درد آمده است ولی می‌گوید: «ما قاسم دادیم، ابراهیم دادیم، اسماعیل دادیم. اما هیچ کدام از اینها جلوی ما را برای مبارزه نمی‌گیرد. تا وقتی سیدعلی هستند ما غمی نداریم.» نگاهم که روی اشکهایش گره می‌خورد می‌گوید: «اشک من برای هنیه نیست. نگرانم که خودم از قافله شهدا جا بمانم.» هنوز حرفهایش را هضم نکرده‌ام که می‌گوید: «هر زمانی که اجازه بدهند من برای جنگ به غزه می‌روم. بیکار هم ننشستم. دوره هلال احمر دیده‌ام تا هر وقت لازم شد به عنوان کادر درمان هم که شده به غزه اعزام شوم.» اسمش را می‌پرسیم می‌گوید: «زینب پناهی.»

زنانی که امروز دیدیم، شاگردان به حق حضرت زینب (س) هستند و هر یک نفر از این زنان برای زمین زدن یک لشکر نامرد بس است.

منبع: فارس

سهام:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *