اگر گذارتان به فضای مجازی یا شبکههای تلویزیونی ماهوارهای افتاده باشد، حتماً با حجم عظیمی از ویدئوها و عکسهای زیبا و خوش آب و رنگ دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی مواجه شدهاید. تصاویری که انتشاردهندگانش به واسطه آن قصد دارند، عصر پهلوی را عصر طلایی و پیشرفت ایران معرفی کنند! نسل جوان با دیدن آن تصاویر دچار بلاتکلیفی میشود. چون آن دوره را درک نکرده، ممکن است در حسرت اینکه چرا در آن مقطع زیست نکرده، بیفتد.
در این میان بخشی از کسانی که حتی شرایط دوره پهلوی را هم در کردهاند، مقهور این جادوی تبلیغات رسانهای شده و با حسرت آن ایام را مرور میکنند. در واقع رسانههای سلطنتطلب و بوقچیان مزدبگیر فضای مجازی از ضعف حافظه تاریخی جامعه استفاده کرده و رضاخان و پسرش را منادیان آبادی و آزادی ایران معرفی میکنند! در این فضای تبلیغاتی آنان قهرمانان ملی ایران و فرح دیبا معمار فرهنگ و هنر ایران معرفی میشوند، اما خوب است واقعیت دوران پهلوی را براساس اسناد، گزارشها و خاطرات خبرنگاران و سفرای کشورهای خارجی و نزدیکان محمدرضا پهلوی هم ارزیابی کنیم. مقال پیآمده با این هدف به نگارش درآمده است.
وضعیت رقت بار اقتصادی مردم در دوره پهلوی دوم
مجله آلمانی «اشپیگل» در سال ۱۹۵۲ میلادی (۱۳۳۱ هجری شمسی) و در شماره ۳۴ خود به ارائه گزارشی تحلیلی و میدانی از ایران اوایل دهه ۳۰ پرداخته است. در بخشی از این گزارش، وضعیت منطقه ۱۰ تهران مورد بررسی قرار گرفته است: «از صدها کلبه پر از شپش و فقیرانه منطقه ۱۰ تهران واقع در جنوب شهر، هر شب بوی تریاک به بیرون میخزد و با بوی نفرتانگیز جویهای شهر مخلوط میشود. وضعیت آب آشامیدنی، دفع زباله و کانالهای پایتخت میلیون نفری ایران بدینگونه است. آب این جویها بوی ادرار میدهد. زبالهها به شدت فاسد شدهاند و تعفن حاصل از مدفوع و فضولات انسانی و حیوانی، مشام را آزار میدهد… تخمین زده میشود که دو سوم مردم ایران، تریاک مصرف میکنند… بیماری سل، پیامد نوعی بهرهکشی عمومی و بیرحمانه از نیروهای کار است. کودکان پنج ساله و زنان جوان ۳۰ ساله، مانند پیرزنانی فرتوت و بدون دندان میشوند و شمار بالایی از کارگران، غالباً ۱۰ تا ۱۲ ساعت از روز را در فضاهای بدون نور کارگاهها و کاروانسراهایی که قالیبافی نام دارند، کار میکنند. همین کارگران فقیر و بیمار یکی از نفیسترین و گرانقیمتترین فرشهای جهان را میبافند.»
البته در آن دوران و با اندکی تسامح، در اغلب کشور وضعیت به همین شکل بود. از مردم فقیر خرمشهر و جنوب ایران گرفته – که از ته مانده و مازاد غذای امریکاییها استفاده میکردند- تا مردمساری در شمال کشور که توان تهیه بیش از دو وعده غذا در روز را نداشتند که آن هم مقداری نان خشک و ماست بود. دو دهه بعد نیز وضعیت معیشت ایرانیان، تفاوت چندانی نمییابد. در آن دوران بیش از ۴۰ درصد خانوارهای شهری، در یک اتاق زندگی میکردند، چون قدرت تهیهخانهای بزرگتر را نداشتند. برخی افزایش حقوقها در این دوران، چون متناسب با کاهش قدرت خرید مردم در طول سالهای گذشته نبود، نتوانست هیچ تغییر محسوسی برای قشر ضعیف جامعه به وجود آورد. روزنامه کیهان در شماره ۲۳ فروردین ۱۳۴۰، چنین مینویسد: «اخیراً برای تثبیت اوضاع اقتصادی کشور، برنامههایی طرح شده و دولت امیدوار است با اجرای این طرحها بتواند قیمتها را در یک سطح قرار دهد و از نوسان شدید آنها جلوگیری کند. در اجرای این امر تطبیق عرضه و تقاضا یک اصل مهم بهشمار میرود. عدم انطباق عرضه و تقاضا بهخصوص در مورد مسکن، بیش از سایر امور به چشم میخورد. بهعلت تقاضای بیش از عرضه کرایه مسکن در همه کشور بهخصوص در تهران به وضع بیسابقهای افزایش یافت و هزینه مسکن که طبق آمار بانک ملی در ۱۳۱۵ مساوی ۱۰۰ بود، به ۳ هزار و ۶۰۰ در سال ۱۳۳۶ رسید. هیچ یک دیگر از اقلام هزینه زندگی در طول این مدت، به این سرعت افزایش نیافت… شکی نیست که در این مدت ۲۱ سال، درآمد افراد ۳۶ برابر نشده است و ناچار هزینه مسکن برای عموم، به صورت یک خرج توانفرسا درآمده است. امروز در تهران نزدیک ۶۰ هزار خانه خالی وجود دارد که بدون مشتری مانده است.
با این همه کمی درآمد و گرانی کرایهها مانع از این است کسانی که از لحاظ مسکن در مضیقه هستند، بتوانند در این ساختمانها سکنی گزینند.» با این همه وضعیت مسکن در دهههای بعد نیز بهبود نیافت. براساس آمار بانک مرکزی، در سال ۱۳۵۳ اجارهبهای مسکن در تهران ۲۰۰ درصد افزایش یافت و موادغذایی با گرانی ۳۰ درصدی همراه شد. گرانی در این دوران بهحدی بحرانی بود که در نطق افتتاحیه مجلس بیست و چهارم، بحث افزایش قیمتها و مبارزه با گرانفروشی یکی از مسائل روز و محوری آن زمان بود. اگر نگاهی به خاطرات اسدالله علم بیندازید، عمق مصیبت در این دوران را بهتر درک خواهید کرد. علم در روزنوشت ۵ دی سال ۱۳۴۸ خود مینویسد: «سواری زیبایی بود. آرزو کردمای کاش تنها نبودم. دو کامیون در جاده فرحآباد تصادف کرده و ترافیک را حسابی بند آورده بودند. صبر کردم و در این فاصله نگاهی به زندگانی مردم این بخش تهران انداختم. تمام خیابانهایی که به بزرگراه میخورند، کثیف و خاکی هستند… صبح زود بود و پلیس راهنمایی هنوز سرکار نیامده بود، ولی یک پلیس تنها که پی در پی سیگار میکشید، باد در غبغب انداخته بود و چنان با مردم رفتار میکرد که گویی پادشاهی است در حضور رعایایش. چند مرد و زن چادری با بغچههای زیر بغل از حمام عازم خانه بودند… گروهی بچه دور هم جمع بودند. دخترها همگی چادر بر سر داشتند. طبقات بالای جامعه ما هرگز در چنین ساعتی از خواب بیدار نمیشوند، دخترهایشان هم چادر سرشان نمیکنند. مردم دور چرخ لبوفروشی ازدحام کرده بودند. در گوشه خیابان، چند سگ ولگرد و چند بچه لخت و عور لابهلای زبالهها میلولیدند… سربازان وظیفه با سرهای تراشیده، شلوارهای بدقواره و پوتینهای بیریخت در کنار خیابان قدم میزدند و ظاهراً از تعطیلی صبح جمعهشان لذت میبردند… هم کسالتآور بود و هم غمانگیز صحنهای از جامعه رو به توسعه… هیچ مقدار خوشبینی زندگی را در این خیابانها تغییر نمیدهد.»
کمبود کالاهای اساسی و سوءمدیریت در ارائه خدمات
کمبود کالاهای اساسی از دیگر مشکلات جدی کشور بود که با وجود درآمدهای هنگفت نفتی، به دلیل سوءمدیریت علاج نشد. اسدالله علم در کتاب خاطرات خود درباره گرانی رو به رشد حاصل از مدیریت هویدا مینویسد: «در تابستان ۱۳۵۲، بسیاری از انواع موادغذایی کمیاب شده و اگر هم یافت میشد با قیمتی چند ده برابری به فروش میرسید. در ماههای نخست سال ۵۳ نان هم پیدا نمیشد و هویدا همواره اعلام میکرد که ما در عصر طلایی به سر میبریم.» با این همه محمدرضا پهلوی بیتوجه به این مسئله معتقد بود، مردم باید یاد بگیرند تا بدون آنها زندگی کنند! علم در روزنگاشت ۲۴ شهریور ۱۳۵۲ خود مینویسد: «سر شام موضوع صحبت کمبود بعضی از کالاهای اساسی بود که شاه عقیده دارد مردم باید یاد بگیرند بدون آنها زندگی کنند!.» بیتوجهی محمدرضاپهلوی نسبت به وضعیت معیشتی مردم در سالهای بعد هم تغییری نمییابد. علم در خاطرات ۲۳ فروردین ۱۳۵۳ خود به واکنش شاه در برابر وضعیت بد اقتصادی و کمبود اقلام مورد نیاز جامعه اشاره کرده و مینویسد: «[به شاه]عرض کردم متأسفانه در داخله بهواسطه غفلت متصدیان، نه گوشت در دسترس مردم است، نه شکر، نه گوشت مرغ و مردم خیلی ناراضی هستند و این صحیح نیست. آخر چرا این پیشبینیها را نمیکنند؟ همه چیز هم گران شده. تعجب است که شاهنشاه تمام گوش کردند، ولی همانطور که چشمشان را روی هم گذاشته بودند، اصلاً باز نکردند و یک کلمه جواب ندادند. من که شاهنشاه را میشناسم، میدانم این به معنی این است که حرف تو را میشنوم، ولی نمیخواهم جواب بدهم.»
فرانسیس فیتزجرالد نویسنده معروف امریکایی (برادرزاده سفیر امریکا) نیز وضعیت ایران در سال ۱۳۵۳ را بدتر از سوریه ارزیابی کرده و مینویسد: «وضعیت ایران به طور کلی، به مراتب بدتر از کشوری مانند سوریه است که نه نفت و نه ثبات سیاسی دارد. به این دلیل که شاه برای توسعه کشور، هرگز تلاش جدی نکرده است… ثروت کشور بیشتر به سوی خودروهای شخصی و نه اتوبوس، کالاهای مصرفی و نه بهداشت عمومی و حقوق سربازان و پلیس کشور و نه آموزگاران، سرازیر شده است.» مینو صمیمی منشی امور بینالملل دفتر فرح نیز درباره وضع کارگران مینویسد: «سال ۱۳۵۴ شاه دستور داد، دستمزد کارگران در ۲۱ واحد بزرگ صنعتی کشور تا ۳۰ درصد اضافه شود و در سال بعد نیز اکثر کارگران مبلغی به اندازه حقوق یک ماه خود به عنوان عیدی، در نوروز ۱۳۵۵ دریافت داشتند. اما به رغم افزایش درآمد طبقات مزدبگیر، هیچ بهبودی در معیشت آنها پدید نیامد و اکثراً در شرایط سخت به زندگی ادامه میدادند.»
قطع مکرر برق در دوران شکوفایی اقتصادی؟!
قطع مکرر برق، یکی دیگر از معضلات مردم ایران در دوران پهلوی بود. پرویز راجی آخرین سفیر رژیم پهلوی در لندن، در ۳۱ تیر ۱۳۵۶ در خاطرات خود مینویسد: «موقعی که به تهران رسیدم، در هتل هیلتون و برای اولین بار به خاموشی برق برخوردم که در ساعت شش و نیم بعدازظهر آغاز شد و به مدت چهار ساعت تمام ادامه یافت. در طول این مدت، هیچ نقطهای از شهر برق نداشت… در نگاهی که از بالکن هتل به شهر تهران انداختم، صف دراز اتومبیلها را دیدم که به علت خاموشی چراغهای راهنمایی در خیابانها از حرکت بازماندهاند و با به صدادرآوردن بوقهای خود نسبت به خاموشی برق اعتراض میکردند… خاموشیهای برق در ایران رژیم را به سرگیجه دچار ساخته و سبب نارضایتی فراوانی در بین مردم شده است. تا جایی که دیگر هیچکس، وعدههای پشت سرهم رژیم را در مورد اینکه افزایش مخارج تسلیحاتی، اثری در کاستن از فعالیت در بهبود زندگی مردم ندارد را باور نمیکند. هماکنون مردم در ایران، به شدت از کمبود روشنایی برق و عدم توانایی در استفاده از تهویه و یخچال، در بحبوحه گرما عذاب میکشند و احساس میکنند بودجهای که باید صرف تأمین رفاه آنها شده باشد، به خرید جنگافزار اختصاص یافته است.»
«زاغه نشینی» از پیامدهای انقلاب سفید و اصلاحات ارضی
محمدرضا پهلوی پس از آنکه دوباره بر تخت سلطنت نشست، در پی آن بود که کشور را از لحاظ اقتصادی متحول سازد؛ لذا پیش از اجرای طرح اصلاحات ارضی اعلام کرد: «اکنون ۷۵ درصد از مردم ایران در کشاورزی و ۲۵ درصد در صنایع به کار اشتغال دارند. طی ۲۰سال آینده این نسبت باید معکوس شود و بیشتر از ۲۵ درصد از اهالی کشور، در کارهای زراعتی مشغول نباشند.» با چنین رویکردی، قانون اصلاحات ارضی در اوایل دهه ۴۰ و در سه مرحله به اجرا درآمد. پس از گذشت یک دهه و در سال ۱۳۵۱، کار اصلاحات ارضی در ۵۰ روستا پایان یافت و روستاییان صاحب زمین شدند. در نگاه نخست کشاورزان، صاحب زمینی که سالها روی آن کار کرده بودند، میشدند، اما در اصل زمین میان افرادی بدون سرمایه تقسیم میشد.
کشاورزی که قبلاً رعیت بود حالا تبدیل به ارباب شده بود، ولی امکانی برای کاشت و برداشت، استفاده از کود، سم و… در اختیار نداشت. از همین رو کشاورزان بیسرمایه، مجدداً سراغ اربابان سابق رفته، زمینهای اهدایی را تحویل داده و در مقابل، اندک سرمایهای به دست میآوردند؛ لذا با آنکه شعار اصلاحات ارضی پایان دوران ارباب رعیتی بود، اما این طرح جایگاه اربابان را محکمتر ساخت. از سوی دیگر خردشدن زمینهای بزرگ قابل کشت نیز اولین لطمه را به کشاورزی وارد ساخت. این تحولات موجب شد تا تولیدات کشاورزی از دهه ۴۰ افت پیدا کند. تولید گندم که سالی ۷ میلیون تن بود، بعد از اجرای اصلاحات ارضی به ۴ میلیون تن رسید. کم کم اوضاع بهگونهای پیش رفت که ایران صادرکننده گندم در دهه ۴۰، در دهه ۵۰ به واردکننده گندم تبدیل شد! بحران تولید گندم با افزایش قیمت جهانی نفت، در دهه ۵۰ همراه بود. در این مقطع دولت به جای حل مشکل کمبود تولید با پول نفت موادغذایی وارد کشور کرد. ایرانی که در سال ۱۳۴۲ فقط ۱۰۰ میلیون دلار واردات محصولات کشاورزی داشت، ۱۴ سال بعد و در سال ۱۳۵۶، ۲ میلیارد و ۶۰۰ میلیون دلار محصولات کشاورزی وارد میکرد.
این واردات بیرویه محصولات کشاورزی، کشاورزان بحرانزده از اصلاحات ارضی را بیکار ساخت. زرق و برق کالای مصرفی وارداتی و تجملات شهری و بازار کار روستاییان بیکار شده را راهی شهرهای بزرگ کرد، آن هم برای فعلهگی و عملگی! مهاجرت روستاییان بسیار زیاد بود، به گونهای که طبق آمار، تهران که در سال ۱۳۳۵ حدود ۵/۱ میلیون جمعیت شهری داشت، در سال۱۳۴۵، ۵/۲ میلیون نفر را در خود جای داد. این رقم در سال ۱۳۵۶ به حدود ۵/۴ میلیون نفر نیز رسید. حاصل این کوچ روستاییان معضل بزرگی به نام حاشیهنشینی و زاغهنشینی در شهرهای بزرگ همچون تهران بود. مهاجران روستایی اغلب در زاغهها و گودهای جنوب شهر تهران، همچون اطراف میدان آزادی (شهیاد)، انتهای خیابان ۱۷ شهریور (شهباز جنوبی)، میدان شوش و میدان غار ساکن میشدند. چون زندگی در این مناطق هم ارزان و کمخرج بود و هم کسی با آنها کار نداشت. از طرفی بالارفتن هزینههای زندگی نه تنها زندگی مهاجران، بلکه زندگی بسیاری از شهرنشینان را نیز با مشکل مواجه ساخت. سیاست اصلاحات ارضی به عنوان یکی از شاخههای انقلاب سفید، در ظاهر هدفی جز اصلاح وضعیت کشاورزی و تبدیل ایران به یک کشور صنعتی نداشت، اما در واقعیت هدف از اجرای این سیاست، کاستن از قدرت مالکان بزرگ و ارتقای پایگاه اجتماعی شاه در میان کشاورزان و روستاییان بود. نتیجتاً اجرای این قانون موجب نابودی کشاورزی، ایجاد صنعت وابسته به غرب و رشد حاشیهنشینی در شهرهای بزرگ شد.
واکنشهای خواندنی اعلیحضرت دغدغهمند
روزنگاشتهای اسدالله علم، میتواند بازتابی از سطح دغدغهمندی محمدرضا پهلوی نسبت به حل مشکلات کشور و ایجاد رفاه برای ملت ایران باشد. علم در یادداشت روز ۱۷ اسفند ۱۳۴۷ خود مینویسد: «شرفیابی. شاه را در جریان تحولات اخیر قرار دادم و چند نکته را مطرح ساختم که او را ناراحت ساخت. گفتم دو برابر شدن آببها مملکت را آشفته کرده است. آسفالت خیابانها در حال از هم پاشیدگی است، فساد کارمندان گمرک رو به گسترش است و اعتبارات بانکی محدود شده و شرکتهای زیادی رو به ورشکستگی میروند، دست آخر درباره بحران مالی دانشگاهها به او هشدار دادم. شاه ناگهان از جا در رفت و مرا مورد حمله قرار داد و گفت وقتی پولی به دستمان نمیرسد، چه میتوانیم بکنیم؟ پاسخ دادم هر بار که توجه اعلیحضرت را به کمبود پول جلب کردهام، پاسخ این بوده که اینطور نیست، دولت بهاندازه کافی پول در اختیار ندارد و گزارشهای من نادرست است، اما همین دیروز بود که اعلیحضرت درباره ولخرجیهای شرکت نفت در زمینه پتروشیمی صحبت کردند!.» اسدالله علم چند روز بعد در تاریخ ۲۷ اسفندماه، تذکر خود را مجدداً تکرار کرده و در شرح آن در روزنوشت خود مینویسد: «شرفیابی… یک بار دیگر موضوع افزایش آببها را مطرح کردم، شاه گفت تا کی مردم میتوانند از چیزهای مجانی استفاده کنند؟ پیشرفت، پول میخواهد. پاسخ دادم افزایش ۷۰ درصدی قیمتها پیشرفت نیست، بلکه فقط بیعدالتی است… گاهی بیاعتنایی او مرا آزار میدهد و ناچار میشوم در روز بعد مطلب را مجدداً مطرح کنم.
تا کی میتوانیم به مردم و نیازهایشان بیتوجهی کنیم؟.» با وجود فقر و عقب ماندگی مفرط مردم در دوره پهلوی، پهلوی دوم بیهیچ نگرانی به سفرهای تفریحی خارج از کشور میرفت. اسدالله علم در خاطرات روز ۳۰ بهمن ۱۳۴۸ خود مینویسد: «امروز بعدازظهر که به حضور شاه رفتم، وسط کار ماساژ و حمام بودند، دو ساعتی با هم صحبت کردیم. عرض کردم به نظر من، ایشان هم در ورزش و هم در فعالیتهای شبانه افراط میکنند… به تذکرم خندید… بار دیگر پیشنهاد کردم، به حد کافی خارج از مملکت بودهایم و اکنون بهتر است، برگردیم. مثل اینکه دنیا را بر سرش خراب کرده باشم، اما وظیفه من ایجاب میکند که به اطلاع برسانم، پادشاه ایران نمیتواند ۴۵ روز را خارج از وطنش و صرفاً بابت استراحت و سرگرمی بگذراند، مردم این چیزها را تحمل نمیکنند.» در شرایطی که شاه ایران همچنان در خارج از کشور به سر میبرد، قیمت برخی اقلام سه برابر شده بود. اسدالله علم در روزنگاشت جمعه ۲ تا چهارشنبه ۷ اسفندماه خود آورده است: «از تهران خبرهای بد میرسد. بلیت اتوبوسها ناگهان سه برابر شده است که باعث اعتراض شدید مردم شده. دانشجویان از حاضر شدن سرکلاسها خودداری کردهاند و چند اتوبوس را آتش زدهاند. آنها از حمایت مردم برخوردارند و تظاهراتشان رو به تشدید.»
در این میان، ممکن است عدهای به سخنان هویدا در دادگاه انقلاب درباره عملکرد دولتش اشاره کنند: «در دوران صدارت من، قیمت خودکار بیک ثابت بود و همیشه ۵ ریال بوده و است…»، اما این عده بهتر است به پاسخ هویدا به پرسش بعدی مسئولان دادگاه هم توجه کنند. مسئولان دادگاه در برابر آن پاسخ بیربط هویدا از او میپرسند: چطور چنین سخنی میگویی؟ شما تورم را از ۳/۰ درصد در عرض ۱۳ سال به ۲۵ درصد رساندید، قیمت غذا و مسکن هم ۲۵ برابر شده است»، هویدا نیز در جواب میگوید: «دقت کنید من غذا و ملک را نگفتم، من خودکار را گفتم، چون کسی درس نمیخواند، کسی خودکار نمیخرید. ما با یک خودکار و موز دادن در مدرسه کاری میکردیم که هیچکس نپرسد روزی ۶ میلیون بشکه نفت کجا میرود؟.»
شاه طرفدار دموکراسی و ایجاد سیستم تک حزبی!
با وجود تمام کاستیها و سوءمدیریتها، پادشاه مشروطهخواه و طرفدار آزادی با تأسیس حزب رستاخیز در سالهای پایانی سلطنتش، پرده از چهره دیکتاتورمآب خود برداشت. محمدرضا پهلوی چندی پس از تأسیس حزب رستاخیز در اسفند ۱۳۵۳، در مصاحبهای عضویت در حزب جدید را اجباری خواند و از کسانی که به عضویت این حزب درنیامده بودند، خواست تا کشور را ترک کنند: «کسی که وارد حزب جدید سیاسی نشود، دو راه پیش رو دارد، چنین شخصی یا وابسته به یک سازمان غیر قانونی است یا به حزب غیرقانونی توده و به بیان دیگر یک خائن است. این چنین فردی جایش در یکی از زندانهای ایران است یا اگر مایل باشد میتواند همین فردا کشور را ترک کند، بیآنکه عوارض خروج بدهد و هر جا که بخواهد برود، زیرا ایرانی نیست و جزو ملت ایران نیست و فعالیتهای او طبق قانون، غیرقانونی و مستوجب مجازات است!.»
منبع: روزنامه جوان